روزي روزگاري دختربسيارزيبايي زندگي مي كرد كه پس ازمرگ پدرش با نا مادري اش زندگي مي كرد.اويك اينه ي جادويي داشت.روزي ملكه ازاينه سوال مي كند كه كي ازهمه زيباتراز اوجواب داد سفيد برفي ازهمه زيبا تراست.اوعصباني شدودستورداداورابه جايي دور ببرند.اودركلبه اي درچند سال باهفت كوتوله ها زندگي مي كند.تااينكه روزي ملكه سيب سرخي رازهرالود مي كندوبه سفيد برفي مي دهد.همه فكرمي كنند كه او مرده است واورادرطابوت ميگذارند.پسرپادشادرراه اورامي بيندوازاوخوشش مي ايد وسفيد برفي هم زنده مي شودوباهم به خوشي زندگي مي كنندوملكه هم ازحسادت مي ميرد.
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
نظرتون درمورد وبلاگم چيه؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت